چند سالیست  که چندان متوازن برای نگارش نیستم ( دلنگاشت حاصل توازن درون است) بیماری حضرت پدرم در این چند سال مرا هم از درون رنجور کرد هرچند که خدمت به حضرت پدرم  به لطف و تفضل  حضرت ایشان  برایم حاصلی بسیار ارزشمند داشت .   چندیست که حضرت ایشان  از دامان خاک رها گشته است و من را تنها ی تنها رها نموده است .

آرزویم این است که به وقت مقرر در مقامی باشم که با حضرت  ایشان محشور گردم 

این متن  را اول در جواب نامه ای به یک دوست نگاشتم ولی بهتر دیدم که در وبلاگ قرار دهم تا ماندگار گردد.  میدانم که متن روان و متوازن نیست.

 

 یکی از بزرگان طریقت در دوره عارف بزرگ حسن خرقانی از حضرت حق سوال میکند که قطب زمان را بمن معرفی نما تا به نزد او روم و در راه شناخت، خدمت اوکنم . در عالم خواب ندایی خطاب میکند که  قطب زمان تو فردیست به نام حسن خرقانی، سپیده دم به  جهت یافتن او به سمت خرقان روان میشود  و طبق عادت به خانقاه آن شهر ورود میکند و از او پرس و جو مینماید ولی کسی او را نمیشناسد به بازار شهر میرود و سراغ او را میگیرد ولی باز هم کسی نشانی از اونمیدهد  در نهایت پیرمردی او را به مقصود میرساند ، مرد عارف درب خانه را میزند و پیجوی او میگردد میگویندکه او به صحرا رفته  و بهنگام غروب باز خواهد گشت ، با خود میاندیشد که  او عجب مردی است که حتی مراقبه در خانقاه را وقعی ننموده و بهر مراقبه و عبادت  به صحرای سوزان میرود پس به  کنار دروازه شهر از جهت دیدار او و استقبال از او به انتظار مینشیند ، غروب شده است ولی خبری نیست ناامید قصد ترک آن محل میکند که از دور پیرمردی رنجور را میبیند که پشته ای بسیار بزرگ  از خار را به دوش گرفته و به سمت شهر میآید با خود میگوید این پیرمرد نحیف از صحرا میآید شاید از حضرت استاد خبری داشته باشد به سمت او میرود و سوال میکند ای پیرمرد تو که در صحرا بوده ای آیا ،  احتمالا از حضرت استاد ، عارف کامل  ،قطب روزگار  شیخ حسن خرقانی خبری داری ، آیا احیانا او را در صحرا در حال مراقبه و عبادت دیده ای پیرمرد بی آنکه توقف کند جواب میدهد از آنکس که تو نام بردی خبری ندارم ولی حسن منم - مرد عارف ناگهان سست میشود و دیگر نمیتواند سخنی به زبان آورد ، او هر کسی را میتوانست حسن خرقانی تصور کند غیر از این کارگر نحیف و رنجور که از برای ارتذاق خانواده اش از صبح تا به شام به کندن خار از صحرا مشغول بوده است فردی که نه مراقبه و عبادت به سنت  معمول عرفا  داشته و نه همچون دیگر عارفان و مشایخ وقتش به موعظه و تعلیم مرید و تشکیل حلقه ذکر   در خانقاه گذشته است او به واقع  تجلی معنای  جمله سر به کار و دل به راه بود کسی که مسئولیت زن و فرزند را با تمام وجودش  به دوش میکشید و گزش خار بیابان را مهره تسبیح اذکارش کرده  بود تا که  هر خاری که به دستش فرو میرفت تلقین ذکری باشد بر دلش - و تجلی این سلوک عارفانه در لبختد حضرت محبوب است که از لبان زن و فرزند جاری میگردد .

آری  مکتبی به همین سادگی،  و مقامی به آن بزرگی -   گاهی راه سلوک و عرفان را بسیار پیچیده می انگاریم ولی اینگونه نیست . 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شومینه و انواع شومینه الکلی، برقی و گازی Jahansazpolymer شیمی و زندگی Emily Jessica نمایندگی محصولات ام دی اف انواع هایگلاس ترک و ایرانی آشپزی ایرانی گجت های پوشیدنی فاطمه ملازهی مجله ویدئویی ناقوس